اپیزودهایی از یکزندگی

ساخت وبلاگ
تعطیلات آخر هفته نسبتا آروم و خوبی را گذروندیم پنج شنبه که ورزش رفتم باشگاه و‌واقعا خوش گذشت بهم بعدشم با دختر دایی جانم که خیلی رفیقیم قرار گذاشتیم بریم بیرون و‌شوق داشتم رفتیم‌خرید و‌کافی شاپ و‌کلی حرف زدیم و‌اصلا زمان خیلی زود گذشت و‌واقعا لحظه های خوبی بود اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

شبا تا دیر وقت بیدارم حس میکنم خیلی چیزها امسال عوض شد مخصوصا از وقتی پاییز رسید‌ اتفاقات تلخ کشور که هنوز ادامه داره از دست دادن ها را تجربه کردیم منشیم‌رفت و خوب دلتنگش‌میشم اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

سرکارم به موارد چالشی و‌جالبی برمیخورم و‌کلی تجربه به دست میارم وقتی فعالم وقتی در ارتباطم خیلی زیاد حال درونی ام بهتره امروز روز‌کاری خوبی داشتم اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 53 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

بامداد چهارشنبه به خیر چند روز دیگه سالگرد عقد من و‌ ابر هست یازده سال پیش تو یه روز خیلی سرد پاییزی باهم دیگه عهد بستیم کنار هم زندگی کنیم شرایط سختی داشتیم مادر نازنین ابر در بیمارستان بود و‌حالش اصلا مساعد نبود و عقد ما به اصرار خانواده ابر سریع السیر برگزار شد تا وقتی که مادر ابرجانم در قید حیات هست شاهد ازدواج من و‌ابر باشند برای همین‌دلامون پر غصه بود و‌مراسم عقد ما حزن آلود بود ولی صورت ابر در عین حال هم شاد بود که داریم بهم می رسیم اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

راضیم از روزی که گذروندم و‌‌خیلی خسته ام البته‌ طبق معمول فهمیدم‌بیشتر از افکار این اقدام ها هستند که زندگی واقعی را میسازند امروز بیشتر از آنکه فکر کنم عمل کردم... خدایا شکرت اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

بامداد جمعه به خیر پنج شنبه ای که گذشت یه روز تقریبا پرکاری واسم بود روز را با ورزش شروع کردم البته صبح که بیدار شدم بدن درد داشتم و بی حال بودم با خودم گفتم هر طور شده خودم را برسونم باشگاه و‌ مطمئن بودم حالم خوب میشه چندین بار تجربه اش کردم و واقعا هم‌همین طور شد صبحونه سبک خودم و‌‌تیپ ورزشی زدم و رفتم ،میخوام بگم سخت رفتم ولی نتیجه عالی بود حسابی ورزش کردم با مربی ها و‌دوستان خوش و‌بش و‌مثل همیشه عالی و‌سرشار از انرژی های مثبت بود اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

برای زندگی یازده ساله امان مینویسم‌ برای گرامی داشت یازده سال همزیستی با تو ابر جان من❤️ یازده سال پیش هم‌جمعه بود ،هوا هم از الان سردتر بود و‌سوز پاییزی داشت ،ولی یادم نمی آید که آسمان شهر مثل الان خاکستری و‌آلوده باشد آسمان آن موقع ها هنوز آبی روشن بود هر چه بود در آن‌روز عهد بستیم دست در دست هم که زندگی‌کنیم در کنار هم و‌همین هم شد تا همین الان دوشادوش‌هم‌حرکت کردیم و‌هم من در بیرون و‌خانه کار کردم و‌هم تو ...سفرهای زیادی رفتیم در کنار هم مهمانی رفتیم و اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 66 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

این روزها هم میگذره ولی بنویسم و یادم باشه امسال چقدر پاییز خاکستری و بی باران و‌بی برف گذشت اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

بامداد به خیر شنبه هم گذشت گاهی فکر میکنم کاش هر روز بیشتر از ۲۴ ساعت بود و‌خستگی در کار نبود علیرغم همه مشکلات و‌سختی ها شیفته زندگی ام و‌هنوز که هنوز دوست دارم‌زندگی کنم و تجربه های نو و‌لحظه های پر معنا بگذرونم موزیک های زیبا گوش‌کنم کتابهای خوب بخوانم مقاله های متمم را بخوانم وبلاگ شما دوستان عزیزم را بخوانم سفر کنم به شمال و‌جنوب و‌ شرق و‌غرب مادر شوم و‌با کودکم یکبار دیگر از اول شروع کنم زندگی کنم مدرسه بروم دوست پیدا کنم بازی کنم قهقهه‌بزنم‌و ..ساخت اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 67 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56

موفقیت بزرگی در زندگی‌ کاریم کسب کردم که عصر خبرش بهم رسید و‌انگار رو‌ابرها راه میرفتم خوشحال شدم اعتماد به نفسم‌رفت بالا و‌سریع مژدگانی دادم‌به منشیم که خبرشو آورده بود واسم،اونم‌چشماش برق زد از خوشحالی اپیزودهایی از یکزندگی...
ما را در سایت اپیزودهایی از یکزندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baranoabr بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 29 آذر 1401 ساعت: 19:56